درباره من
میثم مکارمی نیا
تدوینگر و عکاس
بهم گفتن؛ 5 خرداد به دنیا اومدی، البته سندش هم تو شناسنامم هست، تو یکی از محله های قدیمی اردبیل، اسم محله پیرزگر هست. هنوز یک ماهم نشده بود، به خاطر بابام که هنوز دانشجو بود، رفتیم اصفهان. دوران بچگی من تو خیابابون حسین آباد اصفهان گذشت. بازی با بچه های صاحبخونه، جنگ (البته زیاد یادم نیست، خواستم بگم منم جنگ رو درک کردم). از دوران مدرسه هیچی نمی گم که شاگرد زرنگ اصلا نبودم، و داغش تو دلم موند. البته داغش تو دل بابا و مامان هم موند. زیاد در موردش حرف نزنیم بهتره و سنگین تره. خانواده، همیشه پشتیبانی و حمایتم می کردن. به زور کامپیوتر خوندم، که البته الانم به درد می خوره خدا رو شکر. بعد از دوران خوب و زیبا و بسی دلشنشین سربازی، که خداوند نصیب همه جوونا بکنه، البته به قول خانواده سربازی هیچ تاثیری در من نگذاشته بود، وارد حرفه ی مورد علاقه خودم یعنی سینما شدم. دوره ی فیلم سازی رو در انجمن سینمای جوان اردبیل گذراندم و با نمره خیلی خوب تموم کردم مدرکمو گرفتم، زدم به دیوار و با افتخار به همه نشان دادم که من فیلمساز شدم. تدوین، از اول رشته مورد علاقه ی من بود. قرار بود قصه گوی فیلم باشم، تصمیم بگیرم داستان رو برای مخاطبت چگونه بگم، و مخاطب چی برداشت کنه، گیچش کنم یا بخندونمش. روایتگر بودن رو دوست داشتم. بعد از تجربه چند فیلم کوتاه و همکاری با چند نفر از دوستان که الان از سینما دور شدن و رفتن دنبال کار خودشان، وارد تلوزیون اردبیل (شبکه سبلان) شدم. دینای عجیب و غریبی برام داشت، مخاطب هایی از هر صنف داشت، سلیقه های مختلف دیدگاه های متفاوت. البته دیدگاه مسئولان وقت دیدگاهشون با مردم فرق داشت. به همین خاطر بعد از تجربه کردن فضای خوب و زیبا و کمی زیر آب زنی های حرفه ای و حمایت های کم و بیش دوستان مرکز اردبیل و ساخت چند برنامه روزنگار محرم ( ویژه برنامه محرم 87) و کمی آهسته تر (ویژه برنامه عید 88) که هنوز هم گه گاه از شبکه سبلان پخش میشه، بارم رو که یک لب تاب، یک دوربین، یک هارد یک ترابایتی داخل یک کوله پشتی گذاشتم و ترک وطن کردم و به پایتخت آمدم. شهری بزرگ با فرهنگ های مختلف، شلوغ ، کثیف ، پر سر صدا و تنهایی. کارم رو با برنامه حوالی 7 شبکه آموزش شروع کردم، تجربه ای فراتر از اون چیزی که فکر می کردم، تجربه ای شیرین و زیبا، برنامه باز باران (شبکه آموزش) میدان فرهنگ (شبکه 3)، رادیو 7(شبکه آموزش)، چرخ (شبکه چهار)، گه گاه برنامه صد برگ (شبکه چهار) و کار کردن با تیم های کاملا حرفه ای و خوب (البته در بعضی هاشون اخلاق نبود اصلا و دروغ بود) و یاد گرفتن. عکاسی رو دوست دارم، لذتبخش و آرام و زیبا. پرسه زدن در شهر و ثبت لحظه ها که دیگر تکرار نخواهد شد. ثبت زندگی، زمان، عکاسی یعنی زندگی برام. عکاسی هم به من زندگی آموخت و کار. الان هم که دارین اینو می خونید، دانشجوی سینما هستم و تدوین می خونم اما شاگرد زرنگ هستم. چون تدوین و سینما رو دوست دارم.